تصور کنید وارد سالن بزرگی میشوید که پر از آینههای مختلف است؛ برخیشان تصویر شما را بزرگتر نشان میدهند و برخی کوچکتر. بعضی آینهها، بازتاب شفاف و بینقصتری از شما دارند و تعدادی دیگر، تصویر ناهموار و ترکخوردهای را نشان میدهند. در این هزارتوی درخشان آینهها، تلاش برای پیدا کردن یک تصویر بینقص و ایدهآل میتواند به هدفی بیپایان تبدیل شود.
روابط بینفردی برای افراد خودشیفته مانند این آینهها عمل میکنند: آینههایی برای بازتاب تأیید و اعتباربخشی آنها. اما هیچ بازتابی نمیتواند رضایت دائمیشان را فراهم کند. یک ترک روی آینه و یا نقصی در بازتاب، میتواند تمام تصویر را فرو بریزد. افراد خودشیفته به جای دیدن یک خود منسجم و پایدار، تصویر تکه تکه و پراکندهای از خود دارند که «دیگران» ابزاری برای بازتاب تصویر ایدهآل آنها میشوند.
در این مقاله، با تمرکز بر دیدگاه روابط ابژه، به پویایی روابط افراد خودشیفته میپردازیم و تلاش میکنیم توضیح دهیم که این روابط گاهی شبیه جستوجوی بازتابهای دستنیافتنی در هزارتویی از آینهها به نظر میرسند.
آغاز هزارتو: ریشههای خودشیفتگی
«خودشیفتگی» ممکن است با تصویرهای منفی چون خودخواهی، خودبزرگبینی و بیتوجهی به دیگران در ذهن ما تداعی شود. با این حال، همه ما دارای طیفی از خودشیفتگی در روانمان هستیم که اگر درست رشد کرده باشد، میتواند به خودشیفتگی سالم کمک کند. اگر به خوبی مورد توجه قرار نگرفته باشد، ممکن است به شکل درجات مختلفی از خودشیفتگی ناسالم نمایان شود. اما این خودشیفتگی چطور میتواند ناسالم شود؟ برای پاسخ به این سؤال، شاید ابتدا بهتر است ببینیم خودشیفتگی چگونه رشد میکند.
رویکرد روابط ابژه، یکی از رویکردهای درمانی است که باور دارد روابط اولیه ما به ویژه با مراقبهای اصلی (اغلب مادر)، اساس درک ما از خود و دیگران را شکل میدهند. از همین رو، ممکن است روابط اولیه افراد خودشیفته نتوانسته باشد بنیان عاطفی پایداری برایشان فراهم کند. به عبارت دیگر، بیشتر از اینکه به عنوان افرادی مستقل و کامل در نظر گرفته شوند، بازتابی از خواستهها یا انتظارات مراقبان خود دیده شدهاند.
خودشیفتگی سالم
در سال اول زندگی، روابط نوزادان حول محور نیازها و وضعیت عاطفی غالب آنها شکل میگیرد. به گونهای که نوزاد قادر به تفکیک احساسات یا تمایز بین تجربیات خود و دنیای بیرونی نیست. نگاه او به جهان، ساده و تک بعدی است. اگر احساس خوبی داشته باشد یا دیگری به نیازهای او پاسخ دهد، او را خوب میبیند. اگر احساس ناخوشایندی دارد یا دیگری پاسخگو نباشد، همان فرد را بد تلقی میکند. برای مثال، اگر نوزاد گرسنه باشد و مادر به سرعت به او غذا ندهد، ممکن است مادر را به عنوان یک «مادر بد» ببیند.
اما رشد سالم روانی و عاطفی، به معنای عبور از این دیدگاه سادهانگارانه و رسیدن به درکی پیچیدهتر از جهان است. در این صورت، کودک یاد میگیرد که دیگران موجوداتی مستقل و پیچیده هستند که میتوانند همزمان ویژگیهای مثبت و منفی داشته باشند. برای مثال، او متوجه میشود که مادر هم میتواند مهربان باشد و هم گاهی خسته و ناراحت. این درک تازه به مادر و دیگران که کلاین آن را «حرکت از موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید به سوی موقعیت افسرده» مینامد، به کودک اجازه میدهد که به جای دید سیاه و سفید، به جهان و دیگران از زاویهای یکپارچهتر و پیچیدهتر نگاه کند.
به این ترتیب، فرد دیگر احساسات خود را به صورت جداگانه تجربه نمیکند؛ بلکه این احساسات را در قالب یک تصویر واحد از دیگران میپذیرد. چنین درکی، زمینهساز ایجاد روابط سالم و پایدار است؛ زیرا به ما امکان میدهد بین تجربیات «خود» و «دیگران» تمایز قائل شویم و پیچیدگیهای روابط انسانی را بهتر درک کنیم. کودکانی که در محیطی امن با مراقبانی پاسخگو و حساس رشد میکنند، معمولاً توانایی گذار به موقعیت افسرده را دارند. این محیط امن، به کودک اجازه میدهد که احساسات خود را تجربه کند، آنها را بهصورت یکپارچه بپذیرد و دیدگاهی پیچیدهتر نسبت به جهان پیدا کند.
خودشیفتگی ناسالم
به تعبیر وینیکات، مادر در این فرآیند رشدی نقشی کلیدی دارد. این مراقب به مثابه آینهای عمل میکند که با حضور او، کودک به تدریج قادر به شناخت و پذیرش خود میشود. به طوری که نوزاد از همان ساعات اولیه با گسترهای از حسها و محرکها مواجه میشود و کم کم یاد میگیرد که به آنها معنا بدهد. از چهره مراقب، حالات و حرکات او تا تن صدای آرامبخش یا اضطراب آلود، همه به نوزاد کمک میکنند تا معناهای اولیهای را از دنیای اطراف خود استخراج کند. این فرآیند حتی پیش از آنکه توانایی بیان کلامی در کودک شکل بگیرد، آغاز میشود. وقتی این آینه کدر باشد و بازتابی ندهد، موجب شکلگیری الگوی دلبستگی ناایمن اجتنابی میشود.
گاه نیز یا با غلیان هیجانی مراقب و نه کودک پر میشود که باعث بروز دلبستگی دوسوگرا میشود. جایی که احساسات و نیازهای کودک، در نوسانی مداوم بین ترس از طرد و اشتیاق برای نزدیکی قرار میگیرد. این فرآیند بازتاب در دلبستگیهای ناایمن با مراقبهای اولیه، دچار اختلال میشود. دلبستگی ناایمن راهی برای حفظ تماس با پایگاه به ظاهر امنی میشود که در واقع طرد کننده، بیثبات یا به لحاظ روانی سردرگم و دور از دسترس است.
این الگوهای دلبستگی، بهتدریج درونی میشوند و ما تصویری از حضور دیگری را درون خود ذخیره میکنیم. خودشیفتگی ناسالم را میتوان تلاشی برای پر کردن خلأ ناشی از نبود یک «پایگاه امن» در دوران کودکی دانست. به همین دلیل، فرد بهجای تکیه بر روابط انسانی واقعی، به تصویر آرمانی از خود یا دیگران متوسل میشود تا این خلأ را پر کند. این اتکا به خود، گاهی به شکل خودشیفتگی ناسالم ظاهر میشود. این خودبسندگی به فرد اجازه میدهد که نیازی به دیگران احساس نکند. در این صورت، فرد تلاش میکند خود را بهعنوان منبع اصلی اعتماد و اطمینان ببیند و از دیگران فاصله بگیرد. اینجا تناقضی در ذهن افراد خودشیفته پیدا میشود: آنها عمیقاً مشتاق ارتباط هستند؛ اما از آسیبپذیری لازمه این ارتباط میترسند. در نتیجه، روابطشان بیشتر بر حفظ تصویری شکننده از خود متمرکز میشود تا بر ایجاد صمیمیتی متقابل؛ شبیه صیقل دادن بیپایان یک آینه برای حفظ درخشندگی آن.
او ممکن است بگوید:
«لازم نیست از این بترسم که طرد بشم، چون نیازی به کسی ندارم. من بهتر از کسی هستم که تصور میکنم باید دوستم داشته باشه» یا «از اونجایی که تلاشهای من برای صمیمیت با افراد مهم زندگیام ناکام شده، پس راهکاری برای این وضعیت پیدا میکنم. خودشیفتگی راهکاری برای این تجربه ناخوشایند دوران کودکیام میشود».
خودشیفتگی سالم، آسیبی به ظرفیت روابط صمیمی با دیگران نمیزند؛ اما در خودشیفتگی ناسالم، این توازن از بین میرود. فرد خود را مرکز همه چیز میبیند و دیگران را تنها بهعنوان ابزاری برای تأیید یا ارضای نیازهای خود میپذیرد. او ممکن است با این فکر که هیچکس به اندازه خودش خاص یا ارزشمند نیست، از ایجاد رابطهای معنادار خودداری کند. گاهی هم فرد خودشیفته تلاش میکند با فردی وابسته رابطه برقرار کند که مدام او را تحسین کند و نیازهایش را برآورده سازد.
یک اسم؛ هزاران موقعیت
حتی افرادی که به موقعیت افسرده دست یافتهاند، ممکن است در مواقع پر استرس به موقعیت پارانوئیدـاسکیزوئید بازگردند. برای مثال، در پایان یک رابطه عاطفی، فرد ممکن است شریکی را که زمانی بسیار ارزشمند میدانست، کاملاً بیارزش و بد تلقی کند. این نوع بازگشت به الگوهای ابتدایی، نشاندهنده پویایی حرکت بین این دو موقعیت در طول زندگی است.
در افرادی که در دوران کودکی نیازهای عاطفی و جسمیشان اغلب برآورده نشده است، موقعیت پارانوئیدـاسکیزوئید اغلب بهعنوان الگوی غالب باقی میماند. این افراد اغلب روابطی پرتنش و بیثباتی عاطفی را تجربه میکنند. چنین افرادی بهشدت به سازوکارهای دفاعی، مانند فرافکنی متکی هستند و تلاش میکنند ویژگیهای مثبت خود را در دیگران جستوجو کنند تا احساس خوبی نسبت به خود داشته باشند. همچنین، آنها ویژگیهای منفی را به دیگران نسبت میدهند که این امر روابط آنها را بیثبات و پرتنش میکند.
در جستجوی بازتاب: نگاه افراد خودشیفته به روابط
بیشتر وقتها «دیگران» در زندگی افراد خودشیفته نه به عنوان افرادی مستقل؛ بلکه به عنوان سطوح بازتابدهندهای برای تقویت و یا تهدید تصویر درونیشان دیده میشوند. این آینه که در آن فقط خود را میبینند، به افراد خودشیفته این احساس را میدهد که مرکز جهاناند و دیگران تنها بهعنوان ابژههایی برای تأمین نیازهایشان وجود دارند. انگار که در هزارتوی آینهها میگردند و انتظار دارند هر بازتابی، تصویر ایدهآلشان را تایید کند. وقتی یک آینه تصویر موردنظرشان را انعکاس نمیدهد، به دنبال آینهای دیگر میگردند و یا آن را میشکنند.
با تکیه بر این درک از تمایلات خودشیفتگی در ادامه مقاله، میبینیم که چگونه این پویاییها، نحوه درک افراد خودشیفته از دیگران را شکل خواهند داد.
از ستایش تا طرد: چرخه روابط افراد خودشیفته
آینه طلایی: ایدهآلسازی دیگری
در آغاز رابطه، افراد خودشیفته طرف مقابل را اغلب در توجه، تحسین و محبت فراوان غرق میکنند و حسی از ارتباط عمیق به وجود میآورند. تحسینی که اغلب ناشی از دیدن دیگری بهعنوان آینهای ایدهآل است؛ یعنی کسی که ویژگیهایی مانند جذابیت، شایستگی یا جایگاه اجتماعی خوبشان را بازتاب دهد. از سوی دیگر، افراد مقابل نیز ممکن است احساس خاص بودن کنند و تا زمانی که بازتابدهنده شایستگیها و یا جذابیتهای فرد خودشیفته باشند، رابطه با ثبات بیشتری ادامه پیدا کند.
ترکهایی در شیشه: بیارزشسازی دیگری
هرچند ایدهآلسازی در ابتدا رابطه را تقویت میکند؛ اما ذاتاً ناپایدار است. با گذشت زمان، ممکن است طرف مقابل، شخصیت مستقل خود را از طریق بیان نیازها، نظرات و حد و مرزهای متفاوت نشان دهد که با خواستههای افراد خودشیفته همخوانی ندارد. وقتی که دیگری بهعنوان فردی مستقل با نیازهای خاص خودش ظاهر میشود، دیگر نمیتواند آن تصویر ایدهآل را بازتاب دهد و ترکهایی در این تصویر ایجاد میشود. در نتیجه، افراد خودشیفته اغلب احساس تهدید کرده و به جای تلاش برای درک شرایط، رابطه را بیارزش خواهند کرد. تحسینهای اولیه به تحقیر یا خشم تبدیل میشوند و آینه درخشان ترک برمیدارد.
این فراز و نشیبهای مستمر عاطفی، نهتنها افراد خودشیفته را از ایجاد روابطی پایدار بازمیدارد؛ بلکه میتواند به سردرگمی، تردید به خود و حتی کاهش عزت نفس طرف مقابل منجر شود.
وقتی تصویر ایدهآل درون آینه، ترک میخورد یا افراد مقابل دیگر نمیخواهند نقش بازتابدهنده را بازی کنند؛ چه میشود؟ پاسخ اغلب در طرد رابطه نهفته است.
آینه شکسته: طرد دیگری
وقتی ترکهای آینه بیش از حد برجسته شوند، افراد خودشیفته ممکن است رابطه را بهطور کامل رها کنند؛ زیرا دیگر نیازی از آنها برآورده نمیکند. با این حال، این همیشه پایان ماجرا نیست. اگر افراد خودشیفته فکر کنند که دوباره میتوانند نیازهای خود را برطرف کنند، اغلب بازمیگردند و تلاش میکنند رابطه را دوباره احیا کنند.
این چرخه ایدهآلسازی، بیارزشسازی و طرد، الگوی ناپایداری در روابط ایجاد میکند که میتواند برای هر دو طرف خستهکننده باشد.
فراتر از هزارتو: تأملی بر پیچیدگی روابط انسانی
هزارتوی آینهها، استعارهای بود برای روابط افراد خودشیفته که به جای ایجاد ارتباطات عمیق و متقابل، اغلب به حفظ تصویر بیرونی خود میپردازند. ممکن است با خواندن این مقاله، به یاد روابطی در اطرافتان افتاده باشید؛ با این تفاوت که اکنون شاید بتوان آسیب پذیری عمیق در افراد خودشیفته را بیشتر درک کرد.
منابع
هلمز، ج. (1401). خودشیفتگی. (م. علینقی، مترجم)، تهران: نشر بینش نو
Celani, D. P. (2007). A structural analysis of the obsessional character: a Fairbairnian perspectiv
Flanagan, L. M. (2021). Object relations theory
Steinberg, N. (2010). Hidden gifts of love: A clinical application of object relations theory