از دانشگاه تا اتاق درمان: آیا مهم است چه کسی درمانگر باشد؟

برای بسیاری از ما دانشجویان روان‌شناسی، یکی از نخستین تجربه‌های مهم دانشگاه، مواجهه با فاصله‌ای است میان آنچه انتظارش را داریم و آنچه دریافت می‌کنیم. گروهی از ما با آرزوی درمانگر شدن وارد این رشته می‌شویم و به مرور درمی‌یابیم که کلاس‌های دانشگاه، اطلاعات چندانی از فضای واقعی اتاق درمان به ما نداده است.

البته کار به همینجاها ختم نمی‌شود؛ چراکه بخشی از احساس ناامیدی‌ای که با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کنیم، حاصل مواجهه با اساتیدی است که با مسائل زمانه و دغدغه‌های ما هم‌نوا نیستند. استادی را تصور کنید که در واحد «روان‌شناسی اجتماعی» از تبعیض، اقلیت‌ها یا عوامل فرهنگی آسیب‌‌زا سخن می‌گوید، اما در عمل نسبت به همین موضوع در جامعه، حساسیت نشان نمی‌دهد؛ یا کسی که «اخلاق حرفه‌ای» تدریس می‌کند، اما بهره‌کشی از دانشجویان را روا می‌داند.

چنین تناقض‌هایی، ذهن ما را به خود درگیر می‌کنند؛ اما پایان راه ما نیستند. برای آن دسته از ما که مسیر درمانگری را انتخاب می‌کنیم، همین شکاف‌ها نقطه‌ی آغاز جست‌وجوی جدی‌تری می‌شود برای پرسیدن اینکه «چرا می‌خواهم درمانگر شوم؟»، «چه رویکردی با من سازگارتر است؟» و «در آینده چه نوع درمانگری خواهم بود؟».

آغاز درمانگری

بسیاری از ما تصور می‌کنیم درمانگری از لحظه‌ای شروع می‌شود که آثار فروید را می‌خوانیم یا با نظریه دلبستگی بالبی آشنا می‌شویم. اما در واقع، آغاز این مسیر بسیار شخصی‌تر است؛ یعنی از جایی در درون ما. از مواجهه با زخم‌های خودمان. زخم‌هایی که تبدیل به انگیزه‌‌ای برای پیمودن راه شده‌اند.

مانند کسی که تجربه‌ی ناتوانی در کمک به مادر افسرده‌اش، او را به جست‌وجوی راهی حرفه‌ای برای یاری‌ رساندن به دیگران کشانده است یا فردی که مدت‌ها رنج مشکلات روان‌شناختی را چشیده و نمی‌خواهد دیگران، همان درد را تجربه کنند. 

اما از قضا، همیشه زخم‌های ما تبدیل به انگیزه‌های نوع‌دوستانه نمی‌شوند. گاهی زیر نقابِ کمک به دیگران، امیال ناهشیاری وجود دارند که می‌توانند به فرایند درمان، آسیب بزنند؛ مانند میل به قدرت و تسلط بر دیگری. ضرورتِ شناخت این امیال، زمانی روشن می‌شود که بدانیم ناآگاهی از آن‌ها می‌تواند رابطه‌ی درمانی را به شکلی ناهشیار منحرف کند. 

رویکرد مهم‌تر است یا خود درمانگر؟

درمانگر صرفاً مجریِ یک رویکرد نیست؛ او بخشی از درمان است. شخصیت، تاریخچه‌ی زیسته و امیال و انگیزه‌های او در فرایند درمان حضور دارند؛ حتی اگر خودش از این موضوع آگاه نباشد. برای مثال، لیندا شربی (Linda Sherby) در کتاب عشق و فقدان نشان می‌دهد که تجربه‌های شخصیِ روانکاو چگونه بر نحوه‌ی درمان اثر می‌گذارند. 

او می‌نویسد: «درمانگری که  جنین خود را به دلایلی از دست داده است، نسبت به درمانگری که سه کودک سالم در خانه دارد، واکنش متفاوتی نسبت به بیمار باردار خواهد داشت». این کتاب به بررسی ترس‌ها، آرزوها و تجربه‌های عاطفی درون ذهن روانکاو می‌پردازد؛ موضوعاتی که در پژوهش‌های علمی، کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند. 

 در تأیید این گفته، پژوهشی با عنوان «شخصیت درمانگر» در سال ۲۰۲۴ نشان می‌دهد طی ده سال اخیر، توجه‌ها از پرسش «چه رویکردی درمان می‌کند؟» به پرسش بنیادی‌تر «چه کسی درمان می‌کند؟» جلب شده است.

گاهی پاسخ‌ها به این پرسش اساسی کاملاً غافلگیرکننده‌اند. برای مثال، مطالعه‌ای روی ۴ هزار بیمار و ۷۰ درمانگر شناختی-رفتاری نشان داده است این باور رایج که درمانگر همیشه باید انعطاف‌پذیر، صبور و همدل باشد، در واقع می‌تواند آسیب‌زا عمل کند!

 بنا بر این تحقیق، گشودگی (Openness) و توافق‌پذیری (Agreeableness) بالا با «نتایج درمانی منفی» رابطه دارند و مسیر بهبود بیمار را پیچیده می‌کنند؛ به‌خصوص وقتی که درمانگر نیاز دارد مرزهای حرفه‌ای را حفظ کند یا تصمیم‌گیری قاطع داشته باشد. چنین درمانگرانی، کمتر با بیماران خود دچار چالش می‌شوند و از مواجهه با اختلاف‌نظرها و موقعیت‌های تنش‌زا اجتناب می‌کنند.

از این رو، ناآگاهی درمانگر از ویژگی‌ها و درگیری‌های شخصی و عاطفی خود می‌تواند او را با چالش‌های جدی در فرایند درمان روبرو کند.

درمانگری را تصور کنید که با وجود علاقه‌ی عمیقش به کودکان، هرگز فرصت پدر شدن را نداشته و یکی از بیمارانش، دختر جوانی است که با ناپدری‌ بزرگ شده و پدر واقعی خود را هرگز ندیده است.

در جریان درمان، رابطه‌ی آن دو به‌ تدریج رنگی از پیوند پدر و دختری می‌گیرد؛ جایی که بیمار، درمانگر را پدر گمشده‌ی خود می‌بیند و درمانگر، ناآگاهانه خلأ پدرانه‌ی زندگی‌اش را از طریق او پُر می‌کند. در اینجا «میل به حفظ پیوند پدر و دختری در ناخودآگاه درمانگر» بر «میل به درمان» غلبه کرده است؛ زیرا بهبود دختر یعنی پایان نقش پدرانه‌ی او.

در نگاه نخست، چنین رابطه‌ای ممکن است نشانه‌ی همدلی یا نزدیکی عاطفی درمانگر به بیمار به‌نظر برسد، اما در واقع می‌تواند تلاشی ناهشیار برای ترمیم زخمی قدیمی از طریق «دیگری» باشد. به همین دلیل، اگر درمانگر با زخم‌های خود آشتی نکرده نکند، همان زخمی که زمانی او را به سوی درمانگری کشانده، می‌تواند سدّ راه درمان شود.‌

البته قبل از اینکه بتوانیم زخم‌هایمان را بازشناسی کرده و با آن‌ها آشتی کنیم، ابتدا باید از خودمان مراقبت کنیم. درمانگر تنها زمانی می‌تواند به طور مؤثر با بیماران، همراه شود که از نظر روانی و جسمی توانمند باشد. اما منظور از خودمراقبتی چیست؟

چگونه به عنوان یک درمانگر دوام بیاوریم؟

در سال ۲۰۲۲، پایان‌نامه ارشد لیدی ماسنگو در دانشگاه اوتاوا سر و صدای زیادی به پا کرد. او در پژوهش خود با عنوان «بررسی کیفی فرسودگی و مراقبت از خود در میان درمانگران تازه‌کار»، به پارادوکس خطرناکی اشاره می‌کند: «از یک سو تازه‌کارها بیشتر در معرض فرسودگی هستند و از سوی دیگر، کمتر در مورد راهبرد‌های مراقبت از خود آموزش دیده‌اند».

این پژوهش نشان می‌دهد که بسیاری از درمانگران در سال‌های اولیه، «خود را در رؤیای مراجعانشان گم می‌کنند» و داستان‌ها و آسیب‌های آن‌ها را چنان با خود حمل می‌کنند که گویی این بارها، بار خودشان است.

یافته‌های این تحقیق کیفی که با تحلیل عمیق روایت‌های تاه‌درمانگران به دست آمده، تنها آمار نیستند، بلکه صداهایی زنده از دل تجربه‌اند. برای درک واقعی این فرسودگی، بهتر است مستقیم‌تر به این صداها گوش بسپاریم:

«فقط بعد از دو ماه کار بالینی و فکر کردن به مراجعان باعث شد شب‌ها بیدار بمانم. نمی‌خواستم مراجعی بفهمد من تازه‌کارم؛ چون می‌ترسیدم اعتمادش را از دست بدهد».

«فکر می‌کردم باید همیشه در دسترس باشم. نمی‌دانستم چطور نه بگویم و همین باعث شد خودم را از پا بیندازم. دلم می‌خواست در دانشگاه با صداقت و صراحت بیشتری دربارهٔ سختی‌های این حرفه حرف می‌زدند، نه فقط دربارهی جنبه‌های زیبا و آرمانیِ کمک به دیگران».

از خلال این صداها می‌توان اضطراب و تردیدی را شنید که در آغاز مسیر حرفه‌ای برای بسیاری از درمانگران آشنا است. گاهی ما احساس می‌کنیم هنوز برای کمک مؤثر به مراجعان آماده نیستیم و ممکن است این فکر سراغمان بیاید که فقط «نقش درمانگر» را بازی می‌کنیم. این اتفاق چنان در بین تازه‌کارها رایج است که با نام سندروم متقلب (Imposter Syndrome) شناخته می‌شود. 

همانطور که شاید شنیده باشید، این سندروم اشاره به حس نالایقی و نابلدی دارد که با دستاورد‌های فرد در واقعیت منطبق نیست. بسیاری از ما درمانگران تازه‌کار برای رهایی از این احساسات، گاهی خود را بیش از حد درگیر کار می‌کنیم. شاید نتوانیم به بیمار «نه» بگوییم یا در زمان استراحت خود، احساس گناه کنیم. باید توجه داشت که ادامه‌ی این روند، ممکن است ما را به خستگی و فرسودگی بکشاند. 

و دقیقا در همین نقطه، یادگیری خودمراقبتی اهمیت پیدا می‌کند. خودمراقبتی یعنی درک این نکته که تمرکز، توانایی همدلی و قضاوت بالینی سالم در اتاق درمان، تنها زمانی امکان دارد که درمانگر از درون فرسوده نباشد. به زبان ساده‌تر این مراقبت به دنبال ایجاد تعادلی میان «بودن برای دیگری» و «بودن برای خود» است.

در همین زمینه مقاله‌ای با عنوان «چالش‌های درمانگرِ تازه‌کار بودن» در جولای سال جاری منتشر شده که به بررسی فاصله بین آموزش‌های آکادمیک و واقعیت‌های عملی حرفه روان‌درمانی می‌پردازد.

نویسندگان این مقاله که خود بیش از 5 دهه  تجربه عملی مستقیم در روان‌درمانی دارند، معتقدند مراقبت از خود، پیش‌شرط مراقبت مؤثر از مراجع است و ابعاد مختلفی برای این نوع مراقبت معرفی می‌کنند:

  • مراقبت جسمانی: خواب کافی، تغذیه مناسب، ورزش
  • مراقبت هیجانی: درمان شخصی، گفت‌و‌گو با همکاران
  • مراقبت حرفه‌ای: نظارت بالینی، حفظ مرز‌های اخلاقی
  • مراقبت شناختی: تمرین عامدانه، مطالعه 

بنابراین خودمراقبتی نه به عنوان یک توصیه، بلکه به عنوان یک وظیفه شناخته می‌شود. 

چگونه درمانگری شکوفا شویم؟

در ادامه‌ی مسیر درمانگری، حرفه‌ای‌ها سه مولفه از خودمراقبتی را بیشتر از همه، جدی‌ می‌گیرند: نظارت بالینی، درمان شخصی و تمرین عامدانه.

نظارت بالینی 

هیچ درمانگری، حتی با سال‌ها تجربه، از نقد و بازخورد بی‌نیاز نیست. نظارت بالینی (سوپرویژن) نه‌تنها مهارت‌های تکنیکی ما را رشد می‌دهد؛ کمک می‌کند تا واکنش‌ها و امیال ناهشیار خود را بشناسیم. در همین راستا لوهانی و همکارانش (۲۰۲۳) در یک مطالعه‌ی مروری نشان دادند درمانگران تحت نظارت بالینی نسبت به دیگر درمانگران، سطوح بالاتری از خودآگاهی، خودکارآمدی و مهارت‌های بالینی را گزارش می‌دهند و جلسات درمانی با کیفیت‌تری دارند‌.

درمان شخصی

از سوی دیگر، درمان شخصی نیز فرصتی است برای آشنایی درمانگر با ساختار‌های هیجانی و دفاعی خویش. این کار او کمک می‌کند تا در روایت‌های بیماران خود غرق نشود. درمانگرانی که تجربه درمان شخصی داشته‌اند در «حفظ مرز‌ها»، «تحمل هیجان‌های شدید» و «ایجاد رابطه‌ی درمانی ایمن» موفق‌تر بوده‌اند. 

در پیوند با این موضوع، سال گذشته پژوهشگران در چین با بررسی پایگاه‌های داده ملی به این نتیجه رسیدند که درمان شخصی با‌ کیفیت برای کارآموزان با بهبود علائم مراجعانشان همراه بوده است.

تمرین عامدانه

اما بپردازیم به تمرین عامدانه که شاید کمتر در مورد آن شنیده باشید. این روش که اولین بار توسط آندرس اریکسون (Anders Ericsson) روانشناس سوئدی در سال ١٩٩٣ معرفی شد، علاوه بر روان‌درمانی درموسیقی، شطرنج و ورزش حرفه‌ای نیز کاربرد دارد.

تمرین عامدانه در روان‌شناسی، از جهاتی با سوپرویژن متفاوت دارد: سوپرویژن بیشتر فرصتی برای بحث‌های بالینی و تحلیل پرونده زیر نظر یک استاد ناظر است، اما تمرین عامدانه بر ایفای نقش (Role play) و بهبود مهارت‌های رفتاری تمرکز دارد و اغلب به استاد ناظر احتیاجی نیست. 

در تمرین عامدانه، درمانگر به جلسات خود بازمی‌گردد، ویدیوها را می‌بیند، بازخورد می‌گیرد و روی جزئیاتی کار می‌کند که معمولاً در جریان کار از نظر پنهان می‌مانند؛ مثل لحظه‌ای از مقاومت مراجع یا نوسانی در لحن صدای خودش. 

رشد در اینجا، نه از تکرار مهارت‌ها، که از دقت و بازاندیشی مداوم در آن‌ها حاصل می‌شود. مطالعه‌ای در سال گذشته پس از فقط شش هفته مداخله بر اساس تمرین عامدانه به این نتیجه رسید که این نوع تمرین به طور چشمگیری به درمانگران کمک می‌کند تا حضور آگاهانه‌تری در اتاق درمان داشته باشند و احساسات منفی خود را بهتر تاب بیاورند.

در مسیر، با یکدیگر

از ناامیدی در دانشگاه و آشنایی با زخم‌های درونی تا تمرین و مراقبت از خود، تجربه‌ای شکل می‌گیرد که ما را برای حضور مؤثر و پایدار در کنار مراجع آماده می‌کند. اما این حضور در خلاء پدید نمی‌آید. ما در گفت‌و‌گو با دیگران معنا پیدا می‌کنیم. 

در جمع همکارانمان یاد می‌گیریم که تنها نیستیم و اضطراب‌ها و تردید‌های ما تجربه‌ای مشترک‌اند. همکاران ما می‌توانند بهترین منبع حمایتیمان باشند؛ ما را می‌بینند و به ما گوش می‌دهند. فراموش نکنیم که یکی از مهم‌ترین عوامل خطرآفرین در حرفه‌ی ما انزوا است. 

همان‌گونه که دونالد وینیکات سال‌ها پیش یادآورشد: «پنهان بودن مایه لذت است، اما پیدا نشدن فاجعه است». پس شاید وقت آن باشد که در چنین جمع‌هایی، کنار هم باشیم و از دغدغه‌های خود در این مسیر با یکدیگر بگوییم.

منابع

Corbella, S., Casari, L. M., & Prado-Abril, J. (2024). The person of the therapist: conceptualization, personal style and research.

Delgadillo J, Branson A, Kellett S, Myles-Hooton P, Hardy GE, Shafran R. Therapist personality traits as predictors of psychological treatment outcomes.

Kahr, B. (2019). Avoiding Isolation. In How to Flourish as a Psychotherapist .

Li, X., Wang, Y., & Li, F. (2024). Does personal therapy predict better trainee effectiveness?

Lohani G, Sharma P. Effect of clinical supervision on self-awareness and self-efficacy of psychotherapists and counselors: A systematic review.

Masengo, L. (2022). A qualitative exploration of burnout and self-care among novice psychotherapists.

Olsson, M., Gustafsson, M., Carlsson, J., Rousmaniere, T., Bergbom, S., & Norberg, J. (2024). A pilot study of a deliberate practice intervention for therapist trainees.

Sherby, L.B. (2013). Love and Loss in Life and in Treatment.

Swenson, David & Olson, Joe & Schmidbauer, Katheryn & Koski, Erin. (2025). The Challenges of Being a New Therapist: What You Never Learned in Graduate School (But Really Need to Know)-Implications for Professional and Employee Development.

فهرست عناوین

مقالات مشابه:

کوله پشتی
ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری