گروه روانشناسی دالان
این نور در تاریکی میدرخشد و تاریکی آن را در نیافت.
از محیط امن خانه پا به دالان میگذاری. تاریکی، اطرافت را احاطه کرده. اندکی نور به چشمانت میرسد. قدم برمیداری، به شک. شک به خودت، به مسیرت، حتی به نور.
پیش تر که میروی. روشنایی به صورتت میریزد. گوشهی چشمانت را تنگ میکنی و به مسیر ادامه میدهی. نور احاطهات می کند اما هنوز به روشنایی عادت نداری. به عقب نگاه میکنی. مسیر تاریکی که از آن گذشتهای. مسیری که تردید و ابهام لبریزت کرده بود. دستانت را به سمت نور میگیری. تنت شفاف است؛ شبیه شیشه. نور از تنت عبور میکند. شبیه به مسیری که از آن عبور کردهای.